نازنيننازنين، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نازنين مامان

روند رشد

  عزیز دل مامان هر روز جلو چشمانم بزرگ و بزرگتر میشی و شیطونیاتم بزرگتر تا به این لحظه از جزییات روند رشدت چیزی ننوشتم ولی الان تصمیم دارم هم تجدید خاطراتی  شود هم به عبارتی ثبت خاطرات : در هشتم آذر ماه ٨٧ زندگی من و بابایی شیرین تر از قبل شد تو با وزن ٣ و٤٠٠ گرم پابه این دنیا گذاشتی و از انجا که بابایی خیلی دوست داشت بجه اولش یه دخمل ناز و تپل بشه خیلی ذوق زده بودیم خدارو شکر اصلا زردی نگرفتی و همین ما رو خیلی خوشحال کرد در همون روزهای اولیه عکس العمل نسبت به صدا ها و حرکات می دادی از آنجا که ٩ ماه بارداریمو بابایی نازنینم صدات میکردیم اسم نازنین روت موند در دو هفتگی گوشهای نازنینم سوراخ شد...
20 تير 1390

تولد یک سالگی

دختر قشنگ مامان  این ماه زمینی امروز تولدشه با خاله آزاده تصمیم گرفتیم چون تولد ناز گل من و  یاسمن ( دختر خاله نازنین ) با فاصله یک هفته بود رو با هم بگیریم که این هم چند تا عکس از تولدتون       تو اینا چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   مگه چیه کادوی تفلد دیگه ذوق داره  هوراااااااااااااااااااا   عزیز مامان ایشالله هر سال زنده باشی و بتونیم من و بابایی برات بهترینها رو بگیریم چرا که برامون بهترینی   ...
16 تير 1390

ایستادن

در نه ماهگی بود که دستان کوچکت را به میز و صندلی می گرفتی تا بتوانی بایستی ولی توانت اجازه نمی داد که بیشتر از چند ثانیه بایستی جیگر مامان پشتکار خوبی داشت  فوق العاده شیطون و بازیگوش شده بودی به هر کجا تکیه می دادی و یه خرابکاری جدید (فدای سرت) کوچکترین چیز نباید جلو دستت می بود وگرنه اثری ازش نمی موند در ١١ ماهگی راه افتادی  در حد چند قدم که مامان جون زحمت کشیدند برات کفشهای جیغ جیغی خریدن که چراغهای خوشکلی داشت که تورا تشویق کرد که با پشت کار زود زود راه بیافتی  ولی تنها بدیش این بود که همیشه به پات بود و اجازه نمی دادی که از پاد درش بیاریم حتی موقع خواب   اینم عکس نازنین با دخت...
16 تير 1390

رهايي از پوشك

 قرار بود تا ٢ ماه اینده خونه به خونه بشیم اخه به خواست خدا و پشتکار بابایی و کمکهای همه ما تونستیم خونه بخریم خیلی خوشحال بودیم ولی فکر اینکه بتونم تو رو از پوشک بگیرم اذییتم می کرد اخه کوچولوی مامان یک سال و هفت ماه بيشتر نداشت و همه من رو از این بابت می ترسوندند که خیلی زوده ولي چون مامانی دوست داشت وقتی به خونه جدیدشون میره تو یاد گرفته باشی دست به کار شد روز اول و دوم  که بلد نبودی ایش یعنی چه بعد از اون هم به مدت یک هفته تفریح مون این بود که هر ٢٠ دقیقه یکبار به Wcبريم و يك ربع اونجا بمونيم تا جيگر مامان خودشونو  . ولي با تشويق اينكه هر دفه كه زود ايش كني يه شكلات پيدا ميشه و با شكلاتي كه از...
13 تير 1390

تولد

پس از 9 ماه انتظاري بس شيرين در كلينيك خصوصي دكتر كريمي خداوند به من وبابايي توي، نازنين را هديه كرد .  در روز جمعه 8 آذر ماه در ساعت 7:15 دقيقه صبح تو را در كنار خود احساس كردم و خداوند را شاكرم كه به من فرزندي سالم اعطا فرمود . در زمان تولد 3كيلو 400 وزن داشتي با 53 سانتي متر قد ، بعد از 24 ساعت در بيمارستان به خانه مامان جون رفتيم من كه از شدت درد كمترين ملاقات را با تو داشتم (فقط موقعه شير دادن) و بيشترين زحمت به دوش بابايي و مامان جون بود خدا رو شكر اصلا زردي پيدا نكردي و همين خيلي من و بابايي رو خوشحال كرد در روزهاي اول كوچكترين صدا توجه ات رو جلب مي كرد و سرت رو به طرف صدا حركت مي دادي و چشمان قشنگت را كه در آن هزاران اميد ر...
9 تير 1390